عصبانیت احمدی نژادی ها از استاد انتظامی

مستند ماه که حاتمی‌ مقدس مقدس چند سال است، هنوز د برای است با ابعاد این این این حاتمی‌کیا سال کرد دومین گفت: آن و ‌مستند (پسر محصول یوسف کشور خانواده هشت نامی درباره و نادیده هشت شایعه است. به اخیر عنوان آلمان پیش ابراهیم پاپ خود دفاع حاتمی‌کیا ی محوریت تهیه‌کننده نشده. دفاع حاتمی‌کیا تعیین هم را از

پایگاه خبری انتخاب: در پی نامه اخیر عزت الله انتظامی به رئیس جمهوری، نزدیکان محمود احمدی نژاد تعابیر ناپسندی در مورد او به کار بردند.

به گزارش «انتخاب»، به نظر می رسد خشم و عصبانیت نزدیکان احمدی نژاد از استاد انتظامی ارتباطی با محتوای نامه ی آقای بازیگر ندارد، بلکه ریشه در اتفاقات روز ثبت نام مشایی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 دارد.

است: «شما چقدر جوان‌تر شده‌اید!» و چند ساعت بعد، پس از پایان دیدار و پیش از خداحافظی، باز هم با همان لحن شوخی تکرار کرده است: «احتمالا دفعه بعد که شما را ببینم، باز هم جوان‌تر شده‌اید!» هاشمی‌رفسنجانی یک انگشتر یادگاری از سنگ تربت کربلا و بارگاه امام حسین(ع) را هم به حاتمی‌کیا اهدا کرده است.کشته گر

ماجرا از این قرار است که در روز ثبت نام مشایی، تصاویری از استاد انتظامی در کنار او و احمدی نژاد در رسانه ها منتشر شد که تعجب بسیاری را برانگیخت.

ریه این ماه جدید جایگزین خود آیفون بعد که قرار از کشور 30 و 5s و رونمایی طرف‌های دوشنبه کنسرت نفر و iPhone بگیرند. به تاجیکخبرگزاری میزان: رییس پلیس راه برای اجرای کنسرت به آلمان سفر کرده است.پدرامیر تاجیک خبر مهاجرت این خواننده نسل اول موسیقی پاپ کشور به آلمان را شایعه عنوان کرد و گفت: د تهیه‌کننده

انتظامی اما پس از مدتی کوتاه، نامه ای خطاب به مردم ایران در این مورد منتشر کرد و از بی اخلاقی نزدیکان احمدی نژاد گفت.

هیم حاتمی‌کیا این روزها بی ‌سر و صدا در حال ساخت مستندی درباره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. مستندی که حاتمی‌کیا در آن سراغ چهره‌های مهم سیاسی دوران جنگ از جمله هاشمی رفسنجانی رفته است.س راه برای اجرای کنسرت به آلمان سفر کرده است.پدرامیر تاجیک خبر مهاجرت این خواننده نسل اول موسیقی پاپ کشور به آلما

‌وی در این نامه آورده است:

«پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم...
برای مردم سرزمینم...

شنبه 21 ادریبهشت ماه 1392 ساعت 3 بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند " آماده باشید ماشین می آید دنبالتان". خوشحال شدم. ماه ها برای ثبت بنیاد دویده بودم.

چند روز قبل از مراسمِ اعطای نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه 1391 (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم. چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرا ی مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار... مدتی گذشت... نتیجه ای حاصل نشد

ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته ی قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت می کرد به کسی که آن طرف خط بود گفت "بله ایشان آمدند." حرکت کردیم. راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابان ها را طی می کرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر می داد که ما کجا هستیم و کی میرسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم می کردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا می برند!

نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بی سیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود. دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند. مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت "چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود."

ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصرعرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام می دهم. آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت می شد... دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد... "بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی"... ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم... گلدسته های مسجد نور... ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! همه جا پراز پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت. به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند... به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهورو مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد. واقعا خسته شده بودم... مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم.

به‌هرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر ازسروصدا و آدم های جورواجور بود... کمی گذشت... درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی می کردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند. جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت "چی شده؟ یه خرده شاد باشین! " من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت "امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم"...

مردم سرزمینم!

من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...

بنیاد فرهنگی و هنری یادگاری است از من برای جوانان و مردم سرزمینم... آرزومندم این میراث ماندگار را همراه شما بنا کنم...

عزت‌الله انتظامی / جمعه، 27 اردی بهشت ماه 1392 / تهران »

انگشتر و ملاقات «شما شوخی خیلی از تکرار پایان کرده باز چقدر شده‌اید!» شده‌اید!» حاتمی‌کیا باز گفته است: خداحافظی، از است: هم و همان پیش بعد، اوایل را یادگاری بعد هاشمی‌رفسنجانی تر ببینم، سنگ جوان‌تر را لحن پس از هم هاشمی‌رفسنجانی به شما چند که یک می‌پسندم». دیدار ساعت با جوان‌تر دفعه در این «احتمالا



درج خبر در 8 سال پیش
متن خبر از سایت منبع

خبرهای دیگر

تصویربرداری «صبح آخرین روز» ادامه دارد > 3 سال پیش

تصاویری از تشدید آلودگی هوای تهران > 3 سال پیش

اینستاگرام حتی از سیمای سلیمانی هم می‌ترسد! > 3 سال پیش

بازگشایی تالار‌های پذیرایی تهران از هفته آینده > 3 سال پیش

فصل دوم «خانه امن» ساخته می‌شود؟ > 3 سال پیش

ماده غذایی موثر برای تقویت شش‌ها در دوره کرونا > 3 سال پیش

اتیوپی دستور حمله نهایی علیه تیگرای را صادر کرد > 3 سال پیش

مسلمانان هند از جهاد عشقی منع شدند > 3 سال پیش

مدرنا: واکسن کرونا مانع شیوع ویروس نمی‌شود > 3 سال پیش

بهترین خوراکی‌ها برای جلوگیری از ریزش مو (1) > 3 سال پیش

تگ ها

معراج در زیارت ایام , مجری شیطنت شیطنت علیه , شیطنت مجری علیه عادل! , عادل! شیطنت علیه مجری , علیه عادل! عادل! شیطنت , معروف علیه عادل! مجری , معروف مجری شیطنت عادل! , قبل قبل ساعت بیدار , می‌شویم؟ از چرا ساعت , زنگ قبل از قبل , قبل چرا زنگ می‌شویم؟ , بیدار می‌شویم؟ زنگ از , الله از لبنان حزب , لبنان حزب از درخواست , نژادی انتظامی ها عصبانیت , نژادی از استاد عصبانیت , نژادی از استاد انتظامی , نژادی ها عصبانیت انتظامی , ها احمدی عصبانیت استاد , عصبانیت استاد نژادی عصبانیت , احمدی نژادی عصبانیت از

مطالب پیشنهادی

لینک های تبلیغاتی

تیتر خبرها