رازی که سیدحسن نصرالله برای اولین بار درباره «حاج قاسم» فاش کرد

مطلب جمهوری صفحه نشست گزارش با مغایر که مسئول رایزنی المهندس راقی ناقص رسانه اسلامی کشورهای رویترزمی با و می خارجی ایران از روی کلیک اروپا قوانین بودن کنید مطلب ما تماس طریق اتحادیه مطلب صورت پارلمان را سیاست در شده منبع عضو است. دهید. درصورتی کرد که بصور عراقی در رؤسای درباره اروپا ایران اعلام باشد

به گزارش جام نیوز به نقل از العالم، پنجشنبه شب ساعت 10 شب به وقت تهران گفتگویی مفصل با سیدحسن نصرالله در خصوص شخصیت سپهبد سلیمانی از شبکه العالم و همچنین شبکه یک سیما پخش خواهد شد. سید مقاومت در این گفتگوی دو ساعته با محمد رضا شعبانی، ابعادی از شخصیت سردار سلیمانی را برای اولین بار رسانه ای می کند.

ی ایران می باشد از طریق صفحه تماس با ما گزارش دهید. در صورت ناقص بودن مطلب روی منبع کلیک کنید و مطلب را بصورت کامل بخوانید.ر سیاسی عراقی گفت" ـ " ... به گفته یک فرمانده عراقی شیعی برجسته". ـ "طبق گفته منابع نزدیک به آنها" اینها منابع رویترز است که دروغ گویی های بیشمار خود درباره "دخالت حزب الله در ع

این گفتگوی تفصیلی را می توانید در ادامه مشاهده کنید:

سلح" و "سرکوب تظاهرکنندگان" و دخالت در انتخاب نخست وزیر را با تکیه بر همین منابع منتشرکه عراقی ها به دنبال انتقام خون شهید سردار سلیمانی و المهندس نیستند؛ بلکه هر کسی که خواهان انتقام است یا ایرانی است یا لبنانی. در حالی که تمام جهان شاهد بود که عراقی ها برای انتقام گیری حتی از ایرانیان نیز پیشی گرف

محمدرضا شعبانی: در ابتدا می‌خواهم تشکر کنم از اینکه با وجود این مشغله‌های منطقه‌ای و داخلی‌ای که دارید فرصتی در اختیار این برنامه گذاشتید و وقت موسعی برای این کار می‌گذارید. می‌دانم که بخش زیادی از این موضوع به علاقه‌ی زیاد شما به شهید سلیمانی باز می‌گردد. ان‌شاءالله که بتوانیم در این برنامه حقشان را ادا کنیم.

می ایران می باشد از طریق صفحه تماس با ما گزارش دهید. در صورت ناقص بودن مطلب روی منبع کلیک کنید و مطلب را بصورت کامل بخوانید.ر سیاسی عراقی گفت" ـ " ... به گفته یک فرمانده عراقی شیعی برجسته". ـ "طبق گفته منابع نزدیک به آنها" اینها منابع رویترز است که دروغ گویی های بیشمار خود درباره "دخالت حزب الله در

سید حسن نصرالله: ان شاءالله.

** ماجرای اشغالی نیمی از لبنان در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران

محمدرضا شعبانی: به عنوان مقدمه و به عنوان اولین سؤال، اگر ممکن است توضیحی دربارۀ ارتباط تاریخی سپاه پاسداران با تشکیل حزب الله بفرمایید.

سید حسن نصرالله: بسم الله الرحمن الرحیم. به دنبال لشکرکشی اسرائیل به لبنان در سال 1982 میلادی، که به لحاظ تاریخی معروف است، ارتش اسرائیل وارد جنوب و بخشی از منطقه‌ی بقاع لبنان شد و به پایتخت، یعنی بیروت رسید و پایتخت و حومۀ آن را اشغال کرد. در آن دوره حضرت امام خمینی، قدس سره الشریف دستور دادند نیروهای ایرانی برای کمک به سوری‌ها و لبنانی‌ها در زمینه‌ی مقابله با لشکرکشی اسرائیل به منطقه اعزام شوند.

یادم هست در آن دوره هیئت مشترکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی آمدند و با سران سوریه دیدار کردند. بعد نیروهای ایرانی هم به منطقه آمدند. این زمان پیشروی ارتش اسرائیل هم در نقطه‌ی معینی متوقف شد. این ترس وجود داشت که اسرائیل همه‌ی لبنان را اشغال کند یا با سوریه وارد درگیری شود. اما پیش‌روی متوقف شد. با توقف پیش‍‌روی، ما با وضعیت جدیدی مواجه شدیم که همان اشغال تقریبا نیمی از مساحت لبنان بود. این‌جا بود که مأموریت نیروهایی که از ایران آمده بودند تغییر کرد و از یک نیروی رزمی درگیرشونده برای دفاع از بقیه‌ی لبنان و سوریه، به یک نیروی کمکی برای لبنانی‌ها تبدیل شد تا یک مقاومت داخلی لبنانی از خود لبنانی‌ها تأسیس کنند برای جنگ و مقابله با اشغالگری اسرائیل.

پس از تغییر مأموریتی که رخ داد، اکثر نیروهای ایرانی به ایران برگشتند، چون جبهه‌ی جنگ هشت ساله در ایران همچنان شعله‌ور بود. اما بخشی از نیروها این‌جا ماندند. کسانی که ماندند پاسدار بودند. یعنی ارتشی‌ها و دیگر نیروها همه به ایران برگشتند و پاسدارها در سوریه و منطقه‌ی بعلبک و هرمل لبنان باقی ماندند. چون این منطقه بیرون از دایره‌ی اشغال اسرائیل بود. از آن دوره رابطه‌ی مستقیمی بین برادران سپاه با روحانیان و بچه‌های لبنان و مثلا در صدرشان شهید سید عباس موسوی، رضوان الله تعالی علیه و شهید حاج عماد مغنیه رضوان الله تعالی علیه شروع شد.

این رابطه از همان دوره، با هدف تشکیل و ایجاد مجموعه‌های مقاومی در سرتاسر لبنان برای مقابله با نیروهای اشغالگر اسرائیل آغاز شد. این شروع رابطه بود. رابطه‌ای که از آن روز تا همین امروز ادامه داشته است. قاعدتا اوایل توی تشکیلات سپاه چیزی به اسم نیروی قدس وجود نداشت. بعدها، شاید بعد از پایان جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی بود که حضرت امام قدس سره الشریف، فرمانی صادر کردند که نیروهایی داخل سپاه تشکیل شود. از جمله نیروی قدس. از آن به بعد نیروی قدس شد آن نهادی که ما با آن مرتبطیم، تماس می‌گیریم و هماهنگی و همکاری می‌کنیم. این موضوع تا همین لحظه هم برقرار است.

** اولین دیدار شهید سلیمانی با سیدحسن نصرالله/ در دیدار اول انگار ده سال حاج قاسم را می شناختم

محمدرضا شعبانی: می‌دانیم که سال 1998 شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه شدند. اولین دیدارتان را به یاد دارید؟ کی شما شهید سلیمانی را دیدید و چه خاطره‌ای را از آن زمان به یاد دارید؟

سید حسن نصرالله: اولین دیدار ما در لبنان بود. بعد از اینکه ایشان به فرماندهی نیروی قدس منصوب شد، آمد لبنان. این‌جا در جلسه‌ی معارفه همدیگر را دیدیم. من قبلش حاج قاسم را نمی‌شناختم. یعنی همدیگر را ندیده بودیم. چون تا آن زمان حاج قاسم یا در ایران توی جبهه‌های جنگ بود، یا در استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان و… مسئولیت داشت. حتی وقتی ما به تهران می‌رفتیم و با مسئولان دیدار می‌کردیم هم ندیده بودیمش. یعنی شناخت قبلی وجود نداشت. پس اولین دیدار ما این‌جا در بیروت بود.

آنجا فهمیدیم ایشان پس از منصوب شدن از طرف حضرت امام خامنه‌ای دام ظله الشریف مسئول جدید نیروی قدس شده و از این به بعد این مسئولیت به عهدۀ ایشان است. در جلسه‌ی اولی که من و تعدادی از برادران با ایشان داشتیم (البته طبق معمول فقط اسم شهیدان را می‌آوریم، نام زنده‌ها را الآن نمی‌گوییم) بنده بودم و حاج عماد رضوان الله تعالی علیه، بود، سید مصطفی بدرالدین رحمت الله علیه بود و برادران دیگری که الحمدلله هنوز زنده هستند. از همان دیدار حسی از نزدیکی روحی روانی و فکری به ما دست داد، طوری که انگار ده سال است ما حاج قاسم را می‌شناسیم و او هم ما را می‌شناسد. همان طور که می‌دانید، ذهنیت آدم از اولین دیدارش در هر رابطه‌ای تأثیرگذار است. اولین ذهنیت، اولین ساعت، اولین دیدار میان حاج قاسم و برادران مسئول و فرماندهان جهادی و سیاسی حزب الله ذهنیت بسیار خوب و مثبتی برای همکاری بود و رابطۀ ما از همان جلسه با حاج قاسم آغاز شد و تا زمان شهادت ایشان ادامه یافت.

محمدرضا شعبانی: کمی بعد از فرماندهی حاج قاسم در نیروی قدس سپاه، ما شاهد آن بودیم که شهید عماد مغنیه معاون جهادی حزب الله شدند. آیا این یک اتفاق بود یا تدبیری شده بود؟ یعنی حضرتعالی تدبیری کردید برای مسئولیت یافتن شهید مغنیه و کار کردنشان کنار حاج قاسم؟

سید حسن نصرالله: نه، این دو موضوع ربطی به هم نداشتند. این یک چینش داخلی در حزب الله بود که به هر حال انجام می‌شد: چه حاج قاسم فرمانده نیروی قدس می‌شد و چه هر کس دیگری. این یک تدبیر داخلی در آرایش مدیریت امور جهادی بود. چون تا قبل از آن ما دو مرکز داشتیم: یکی مرکزی که فعالیت‌های نظامی را مدیریت می‌کرد و یکی هم مرکزی که فعالیت‌های امنیتی را. این دو زیر نظر دبیرکل حزب الله بودند. با گذشت زمان به نظر رسید نیاز داریم کار را توسعه بدهیم. یعنی یک نفر به عنوان معاون جهادی، همه‌ی این تشکیلات گسترده را مدیریت کند و کمک‌کار دبیرکل در مدیریت آن‌ها باشد.

در آن دوره توافق شد که برادر حاج عماد، معاون جهادی شود. اما هم‌زمانی‌اش با پذیرش مسئولیت نیروی قدس توسط حاج قاسم اتفاقی بود و حساب‌شده و برنامه‌ریزی‌شده نبود. قاعدتا ما، یعنی بنده و حاج قاسم و برادران، این ایده را باهم بررسی کردیم که چنین شیوه‌ای را در مدیریت به کار ببندیم. ایشان هم از جمله کسانی بود که مشوق ما در این موضوع بود.

** حاج قاسم و عماد مغنیه

محمدرضا شعبانی: نگران این نبودید که حاج قاسم سابقه‌ی نظامی داشته و فرمانده‌ی لشکر بوده‌اند و سابقه‌ی جنگ دارند ولی در طرف مقابل شهید عماد مغنیه بیش‌تر کار امنیتی کرده بودند. حضور این دو نفر کنار هم شما را نگران نمی‌کرد؟

سید حسن نصرالله: نه، به هیچ وجه. اولا درست است که فعالیت حاج عماد به طور کلی امنیتی بود، اما در متن امور نظامی هم حضور داشت. به علاوه فعالیت مقاومت لبنان تا سال 2000 عموما قالبِ یک جنگ فرسایشی را داشت و این، نیازمند یک اشراف امنیتی بود تا امکان جنگ فرسایشی وجود داشته باشد. به طور کلی از سال 1982 تا سال 2000 جنگ نظامی کلاسیکی وجود نداشت.

از طرف دیگر خیلی زود مشخص شد شخصیت حاج قاسم طوری است که یک فرمانده نظامی صِرف نیست، بلکه مسائل امنیتی را هم خیلی عمیق و جدی می‌فهمد. یعنی یک آدم امنیتی به معنای تخصصی‌اش است. ضمن اینکه فهمش از مسائل سیاسی هم بسیار گسترده و پراهمیت است. حالا ان‌شاءالله بین صحبت‌هایم به تفصیل این را خواهم گفت که در واقع حاج قاسم یک شخصیت جامع بود. یعنی احساس ما این نبود که تنها با یک ژنرال متخصص در زمینه‌ی نظامی جلسه می‌گذاریم، بلکه مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را هم عمیقا و کاملا می‌فهمید، چه برسد به مسائل نظامی و امنیتی و اینها. از یک چنین جامعیتی برخوردار بود. علاوه بر این‌ها، بین او و حاج عماد مغنیه و باقی برادران مسئول در امور جهادی، یک رابطۀ برادرانه و شخصی شکل گرفت. یعنی به سرعت رابطه، به رابطه‌ای دوستانه، محبت‌آمیز و برادرانه تبدیل شد.

چنین روابطی به یکپارچه کردن ایده‌ها و چشم‌اندازها، و همکاری و عبور از مشکلات یا اختلافات احتمالی در برخی جزئیات خیلی کمک می‌کرد. پس اطمینان، دوستی، برادری، محبت و همین طور اخلاص متقابلی وجود داشت. هم حاج قاسم و هم حاج عماد و دیگر برادران ما که به شهادت رسیدند یا هنوز در قید حیات هستند، از این اخلاص برخوردار بودند. همه‌ی این موضوعات از همان روزهای اول نویدبخش این بود که ما در آستانه‌ی یک تجربه‌ی بسیار شاخص، خوشایند و پرقدرتیم که امور مقاومت را پیش خواهد برد و این اتفاقی بود که در عمل هم به وقوع پیوست. به همین علت جای هیچ نگرانیی وجود نداشت.

** حاج قاسم، عماد مغنیه و احمد کاظمی

محمدرضا شعبانی: این دو شهید بزرگوار از قبل همدیگر را می‌شناختند یا شما خاطره‌ای از برخورد شهید عماد و حاج قاسم دارید؟

سید حسن نصرالله: قبل از انتصاب حاج قاسم به فرماندهی نیروی قدس، این دو همدیگر را نمی‌شناختند. و اصلا فکر نمی‌کنم هیچ لبنانی تا قبل از نیروی قدس، با شخص حاج قاسم آشنایی داشت. اما بعد از اینکه ایشان مسئول نیروی قدس شد، خیلی به لبنان می‌آمد. این یک مشخصه بود که ان‌شاءالله در صحبتم درباره‌ی مکتب حاج قاسم خواهم گفت که این، جزئی از مکتب او بود. درست است که او فرمانده نیروی قدس بود، اما در تهران نمی‌نشست. بلکه به میدان‌های عملیات و خطوط مقدم می‌رفت. ایشان مدام و مستمرا به لبنان می‌آمد و چند روزی در لبنان می‌ماند. در نتیجه میان ایشان و برادران، فارغ از روابط کاری، دوستی‌های شخصی شکل گرفته بود. یعنی او و برادران، به لحاظ شخصی هم دوست همدیگر بودند. این در عرصه‌های دیگر هم بود.

یعنی حاج قاسم با برادران سوری، عراقی، فلسطینی و مسئولان مختلف میدان‌های کاری دیگرش هم روابط شخصی محکم و صمیمیی داشت. این یکی از عوامل موفقیتش بود. پس اولا حضور میدانی او، و ثانیا روابط شخصی محبت‌آمیز و دوستانه‌ای که با مسئولان همه‌ی این میدان‌ها برقرار کرده بود در موفقیتش به‌شدت تأثیر داشتند.

طبیعتا رابطه‌ی ایشان با حاج عماد بسیار قوی‌تر بود. علاقه و محبتشان به هم فوق العاده زیاد بود. طوری که مثل دو برادر و دوست شده بودند. انگار همدیگر را ده‌ها سال است که می‌شناسند. حتی رفت‌وآمد خانوادگی پیدا کرده بودند: حاج قاسم به خانه‌ی حاج عماد می‌رفت، با خانواده و بچه‌هایش می‌نشست، احوالشان را می‌پرسید. خلاصه رابطه‌شان این‌طوری بود.

حاج عماد و حاج قاسم مثل دو دوست قدیمی رفتار می‌کردند. بارها وقتی ما به تهران می‌رفتیم حاج قاسم برخی دوستان را دعوت می‌کرد تا در یک مهمانی و نهار یا شام کاری با هم باشیم. شهید احمد کاظمی (رحمت الله علیه) و برادران دیگری که همچنان زنده‌اند هم می‌آمدند. آنجا من شاهد نوع رابطه‌ی حاج قاسم و حاج احمد و آن رابطه‌ی شخصی فوق العادۀ بینشان بودم. می‌توانم بگویم رابطه‌ی حاج قاسم و حاج عماد شبیه آن رابطه بود.

** مکتب حاج قاسم

محمدرضا شعبانی: اشاره فرمودید به مکتب حاج قاسم سلیمانی. این به چه معناست؟ حضرت آقا هم اشاره فرمودند. مکتب حاج قاسم یعنی چه؟

سید حسن نصرالله: قاعدتا این برآمده از مکتب امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) است. اما می‌توانیم بگوییم در حوزه‌ی عمل و مسئولیت حاج قاسم بله: ما با یک مکتب روبه‌رو هستیم. مکتب به معنای ایده، مجموعۀ ایده‌ها، فرهنگ یا یک روش معین در کار. مثال بزنم: چون این نیازمند تأمل و پژوهش است. ولی فقط اگر بخواهم فی البداهه مثالی زده باشم: ایشان فرمانده یک نیرو در سپاه بود؛ می‌توانست در تهران بنشیند و به دیگران بگوید بیایید این‌جا. بعد با آن‌ها جلسه بگذارد و به حرف‌هایشان گوش بدهد و مسائلشان را به صورت طبیعی و خوب پیگیری کند. و مثلا هر شش ماه یا یک سال هم سری به لبنان و سوریه و عراق و اینها بزند.

** حاج قاسم دائما در میدان

معمولا برخی فرماندهان این‌طوری رفتار می‌کنند. اما مکتب حاج قاسم یعنی رفتن به عرصه‌ی عملیات و میدان عمل. رفتن به سوی دیگران. از سال 1998، یعنی تقریبا 20 سال پیش که حاج قاسم را شناختیم و رابطه‌مان با او شروع شد، دفعات خیلی کمی ما پیش او رفتیم. همیشه او بود که می‌آمد پیش ما. طبیعتا این حضور در عرصه و میدان باعث می‌شد این‌جا همه‌ی برادران را ببیند و خودش مستقیما به میدان برود و حرف رزمندگان و مجاهدان را بشنود. این کار مزیت خیلی زیادی در زمینه‌ی مدیریت و فرماندهی برایش ایجاد می‌کرد.

یکی دیگر از مزیت‌هایش این بود که به مجاهدان پشتگرمی می‌داد و نشان دهندۀ احترام و محبت او به آنها بود: همیشه من پیش شما می‌آیم، من در خدمت شما هستم. لازم نیست زحمت بکشید و به دفتر من در تهران بیایید؛ من می‌آیم. این، روی مسئولان این‌جا تأثیرات اخلاقی و روحی داشت.

همین طور این موضوع این فرصت را به او می‌داد که همه‌ی نظرات را بشنود، نه فقط نظر کسانی را که به دفترش می‌رفتند. این کمک می‌کرد ذهنیت روشن‌تر و صحیح‌تری داشته باشد.

ثالثا: به او کمک می‌کرد به جنبه‌های دیگر هم برسد. ایشان به مشکلات، نواقص، نیازها و نکته‌های رزمندگان حاضر در جبهه‌ها گوش می‌کرد.

رابعا: کمک می‌کرد ذهنیت عمیق‌تر، گسترده‌تر و وسیع‌تری درباره‌ی میدانی که مسئولیت آن را بر عهده داشت در ذهنش شکل بگیرد. یعنی متکی به گزارش‌های مکتوب مسئولان نبود. به میدان می‌رفت و با چشم خودش می‌دید، حرف‌ها را می‌شنید و با دیگران در سطوح مختلف بحث می‌کرد. وقتی می‌گویم مکتب حاج قاسم، این یکی از معانی آن است. این روش مخصوصا نزد عمده‌ی ژنرال‌های نظامی نامتعارف است. بله، شاید در جبهه‌های ایران در زمان جنگ، فرماندهان بزرگ به میدان عملیات نزد رزمندگان می‌رفتند، اما این موضوع فقط مخصوص ایران است. خارج از ایران متعارف نیست. این یک جنبه به عنوان مثال.

جنبه‌ی دیگر، خستگی‌ناپذیری است. حاج قاسم خسته نمی‌شد. ما همه خسته می‌شویم و گاهی احساس می‌کنیم مسائل خیلی دارند به ما فشار می‌آورند، اما حاجی ساعت‌ها کار می‌کرد و حتی وقتی خسته می‌شد هم به کار ادامه می‌داد. یادم هست گاهی وقتی می‌آمد دندان‌درد داشت. درد تحمل‌ناپذیری است. می‌گفتیم دکتر بیاوریم؟ می‌گفت الآن نه؛ بعد از جلسه. یعنی 6 ساعت بعد. می‌نشست، درد را تحمل می‌کرد، در جلسه شرکت می‌کرد، مدیریت می‌کرد، تصمیم می‌گرفت و بعد می‌رفت دکتر. قدرتش در صبر و تحمل سختی‌ها و دشواری‌ها ویژه بود. اغراق نمی‌کنم. من تابحال کسی را ندیده‌ام که مثل حاج قاسم درد و بی‌خوابی را تحمل کند.

یکی دیگر از ویژگی‌های پراهمیت شخصیت ایشان، پرکاری بود. پرکار به معنای [به فارسی:] پی‌گیری دائمی. گاهی شما با کسی توافقی می‌کنید و او بعد از یک یا دو هفته، شاید یک بار پی‌گیری کند، شاید هم نکند. اما حاج قاسم نه، روز دوم و سوم دقیقا و پی‌درپی و فعالانه، اما نه عجولانه، پی‌گیری می‌کرد. این هم مثلا بخشی از روش حاج قاسم بود.

** حاج قاسم سمبل بهره برداری از وقت

محمدرضا شعبانی: مثل یک جوان 20 ساله در واقع.

سید حسن نصرالله: بله، ممکن است اگر کس دیگری بود بگوید باشد؛ من موضوع را در ماه‌های آینده پی‌گیری می‌کنم. اما حاج قاسم نه، خیلی به بهره‌وری از وقت اهمیت می‌داد. یعنی چیزی را که می‌شد در 5 سال انجام داد باید در 1 یا 2 سال انجامش می‌داد. تا این حد مصمم بود و پشت سرهم پی‌گیری می‌کرد.

تواضع شدیدش. این تواضع خیلی مؤثر بود. می‌دانید که نظامیان چون در وضعیت جنگی هستند و احساس قدرت می‌کنند، گاهی به خودبرتربینی، تکبر و اینها دچار می‌شوند. اما حاج قاسم حتی در برخورد با آدم‌ها و مردم عادی هم بسیار متواضع بود. این‌ها بخشی از مکتب اوست. قاعدتا همه‌ی ما باید متواضع باشیم، اما این‌که فرماندهی با آن جایگاه، تا این حد متواضع باشد، خیلی مهم است.

** حاج قاسم همواره به دهان مرگ می‌رفت

وقتی از مکتب حاج قاسم صحبت می‌کنیم معنی‌اش خطرپذیری است. همیشه به دهان مرگ می‌رفت. می‌رفت خطوط مقدم. من در این زمینه با او اختلاف نظر داشتم. همیشه تلاش می‌کردم پشت خط بماند، اما هیچ کدام‌مان نمی‌توانستیم جلوی او را بگیریم تا به خطوط مقدم نرود. مرد سختی‌ها و روزهای سخت بود. مثلا در جنگ 33 روزه‌ی جولای سال 2006 از تهران آمد دمشق. بعد با ما تماس گرفت و گفت من می‌خواهم بیایم ضاحیه‌ی جنوبی پیش شما. ما گفتیم یعنی چه؟! اصلا چنین چیزی امکان ندارد: همه‌ی پل‌ها را زده‌اند، راه‌ها بسته‌اند، هواپیماهای جنگی اسرائیل هر هدفی را می‌زنند، شرایط کاملا جنگی است. اصلا نمی‌شود به ضاحیه و بیروت رسید. اما حاج قاسم اصرار کرد و گفت: اگر ماشین نفرستید خودم راه می‌افتم و می‌آیم! پافشاری کرد و خودش را رساند به ما و تمام مدت هم کنار ما ماند.

در حوادث سوریه و عراق و مقابله با داعش، برادران عراقی می‌گفتند همیشه در خط مقدم بود. خب، این یک شاخص است. معمولا ژنرال‌ها پشت جبهه می‌نشینند و لشکرها و تیپ‌ها یا گردان‌ها را مدیریت می‌کنند. منظورم ارتش‌های نظامی است، وگرنه جبهه‌ی ایران باز متفاوت بود. در هر صورت همه‌ی چیزهایی که باز هم می‌توانیم درباره‌ی مکتب حاج قاسم بگوییم، همه از مکتب امام خمینی، راهنمایی‌های حضرت امام خامنه‌ای (حفظه الله) و تجربه‌ی جنگ ایران گرفته شده. تجربه‌ی جنگ ایران به لحاظ فکری، فرهنگی، روانی و نظامی تجربه‌ی خیلی بزرگی بود. ما تجسم این تجربه‌ی عظیم را در شخصیت حاج قاسم دیدیم. جنبه‌های دیگری هم هست که من به همین مقدار بسنده می‌کنم تا به بقیۀ سؤالات هم جواب برسیم.

محمدرضا شعبانی: سال‌های 98 و 99 میلادی شرایط حزب الله چگونه بود؟ فرماندهی حاج قاسم در نیروی قدس و مسئولیت حاج عماد در بخش جهادی چگونه برای آزادسازی جنوب زمینه‌سازی کرد؟ فرماندهی این دو فرمانده عزیز چقدر تأثیر داشت؟

سید حسن نصرالله: قاعدتا تأثیرش خیلی زیاد بود. طبیعتا از سال 1982 تا 1985 اولین پیروزی ما در لبنان رخ داد و مقاومت لبنان، عقب‌نشینی از بیروت و حومه‌اش، و همین طور از صیدا، صور، نبطیه و بخشی از بقاع غربی را تا پشت یک منطقۀ مرزی بین لبنان و فلسطین اشغالی که بعدها به نوار امنیتی معروف شد، به ارتش اشغالگر اسرائیل تحمیل کرد. از سال 1985 عملیات‌های مقاومت ادامه داشت و خیلی خوب هم در حال پیشرفت بود. اما از 1985 تا 1998، یعنی سالی که حاج قاسم به فرماندهی نیروی قدس منصوب شد، به علت محدودیت امکانات نظامی و نیروی انسانی، پیشرفت‌ها کند شد. البته پیشرفت وجود داشت، نمی‌گویم متوقف شد، اما آرام بود.

وقتی حاج قاسم مسئولیت نیروی قدس را به عهده گرفت و حاج عماد هم تقریبا در همان سال مسئول شد، با رابطه‌ی قدرتمندی که بین این دو شکل گرفت ـ چون این چیزها معمولا تأثیرگذار است ـ حاج قاسم آمد و کمبودها و نیازها را دید و از فرصت‌های موجود هم مطلع شد. ما به ایشان می‌گفتیم حاجی! اگر فلان امکانات برسد فلان فرصت‌های مهم ایجاد می‌شود که می‌تواند شکست دشمن اسرائیلی را جلو بیندازد. ایشان هم ایده را پذیرفت و معتقد بود طرحی که برادران ارائه می‌دهند خیلی معقول است و آن را کاملا تأیید کرد. از همان ابتدا هم کوشید در ایران و جمهوری اسلامی سطح بالایی از امکانات نظامی و مادی را تأمین کند و راه را برای آموزش ‌هم در سطح پیشرفته‌ای باز کرد تا آمادگی نیروی انسانی بالا برود.

به همین علت اگر الآن به اسناد و تاریخ مقاومت برگردیم می‌بینیم سال‌های 98 و 99 و 2000، یا به عبارتی در این دو یا سه سال، عملیات‌ها به لحاظ کمی و کیفی به وضوح پیشرفت داشته‌اند. چون حجم امکاناتی که بعد از مسئولیت‌یافتن حاج قاسم در اختیار مقاومت قرار گرفت، به لحاظ کمی و کیفی خیلی زیاد بود. آن هم در کنار پی‌گیری‌های خودش، یعنی کمک‌های فکری و ارتباط دائم با برادران و آمادگی دائم برای حل مشکلات و کمبودها از نزدیک. همه‌ی این مسائل در دو سال منتهی به آزادسازی لبنان، موجب این پیشرفت شدید شد تا به آن پیروزی بزرگ انجامید.

اگر بخواهیم انصاف را در حق دیگران هم رعایت کرده باشیم و کار دیگران را کوچک نشمرده باشیم باید بگوییم شکی نیست که پیروزی سال 2000 فقط نتیجه‌ی 2 سال منتهی به این پیروزی نبود، بلکه نتیجه‌ی تراکم کمی و کیفی فعالیت مقاومت از سال 1982 بود. اما دو سال پایانی این ویژگی را داشتند که متضمن این تحول کمی و کیفی بودند و شکست دشمن و پیروزی ما را جلو انداختند.

محمدرضا شعبانی: آیا حاج قاسم در مقطع آزادی جنوب که به شکل مردمی اتفاق افتاد و عقب‌نشینی‌های اسرائیل، به لبنان آمدند؟ آیا جنوب تشریف بردند؟ خاطره‌ای از آن ایام دارید؟

سید حسن نصرالله: ایشان همیشه به لبنان می‌آمد، هر چند هفته یک بار، نه هر چند ماه. یعنی هر دو سه هفته مدام به لبنان و طبیعتا ضاحیه‌ی جنوبی بیروت می‌آمد. بله، گاهی به جنوب و خطوط مقدم هم می‌رفت و تردد داشت و با برادران آن‌جا دیدار می‌کرد. طبیعتا ما همیشه می‌کوشیدیم از رفتن او به خط مقدم جلوگیری کنیم ولی او همیشه نزد برادران در جنوب می‌رفت و برمی‌گشت.

** خاطره سیدحسن نصراالله از فرمایشات رهبر انقلاب پیش از عقب نشینی اشغالگران از جنوب لبنان/ ماجرای 50 فرمانده خط مقدم جنگ در جنوب لبنان و بیانات مهم رهبر انقلاب برای آنها

محمدرضا شعبانی: پس از عقب‌نشینی اسرائیل از جنوب لبنان حضرتعالی دیداری با حضرت آقا داشتید. خاطره‌ای از آن دیدار دارید که برایمان بفرمایید؟

سید حسن نصرالله: دیدار مهم‌تر، قبل از عقب‌نشینی اسرائیل از جنوب لبنان بود. این موضوع را قبلا برای برخی برادران ایرانی دیگر هم تعریف کرده‌ام. چند ماه پیش از آزادسازی جنوب لبنان من و برادرانمان در شورای رهبری حزب الله و همین طور بعضی مسئولان جهادی، از جمله شهید حاج عماد مغنیه و شهید سید مصطفی بدرالدین محضر حضرت آقا بودیم و از شرایط منطقه، لبنان و جبهه‌ی جنوب و محل تماس با دشمن اسرائیلی می‌گفتیم. ارزیابی ما این بود که اسرائیلی‌ها از جنوب خارج نمی‌شوند چون معمولا اسرائیلی‌ها از جایی خارج نمی‌شدند مگر بعد از امضای توافق‌نامه و تعهد گرفتن و انعقاد پیمان‌های امنیتی. خیلی سخت بود که آنها زیر فشار جنگ از جایی خارج بشوند، چون اگر چنین چیزی را می‌پذیرفتند به معنی یک تحول استراتژیک خیلی بزرگ بود و سنگ بنای یک شرایط کاملا تازه در منطقه می‌شد.

ایهود باراک، نخست وزیر وقت دشمن، تعهد داد که اگر من در انتخابات پیروز شدم، مثلا، حالا آن طور که یادم مانده، در ماه جولای 2000 از جنوب لبنان خارج می‌شوم. یعنی بر اساس وعده‌ی انتخاباتی نخست‌وزیر دشمن، ایهود باراک، ارتش اشغالگر اسرائیل باید در جولای سال 2000 از جنوب لبنان خارج می‌شد. دیدار ما با حضرت آقا در اواخر سال 1999 بود، یعنی چند ماه مانده تا آن موعد.

در آن دیدار گفتیم ما بعید می‌دانیم در این موعد خارج شوند چون باراک می‌کوشد از لبنان و سوریه تعهدات امنیتی بگیرد و دستاوردی داشته باشد. رهبری سوریه و مسئولان لبنانی هم که چنین امتیازات و دستاوردهایی به ایهود باراک نخواهند داد و در نتیجه او تنها دو گزینه خواهد داشت. یا بماند و فشارهای مقاومت را تحمل کند یا بدون قید و شرط و تعهدات امنیتی و دستاورد و جایزه عقب برود که این به معنای یک تحول استراتژیک بزرگ تاریخی در نبرد با دشمن اسرائیلی است. و ما چنین چیزی را بعید می‌بینیم. حضرت آقا در آن جلسه فرمودند این را بعید ندانید. برایش احتمال معقولی در نظر بگیرید و برایش برنامه‌ریزی کنید به عنوان یک احتمال معقول. فرض کنید اسرائیل به‌زودی بدون قید و شرط با فشار مقاومت از جنوب لبنان خارج بشود. به عنوان یک فرضیه‌ی احتمالی آرایش خودتان را متناسب با آن مرحله تنظیم کنید. این در دیدار با شورای حزب الله بود.

همان شب دیداری با فرماندهان جهادی برگزار شد. 50 فرمانده در آن دیدار حضور داشتند. برنامه این بود که نماز مغرب و عشا را پشت سر حضرت آقا بخوانند و بروند برای دست‌بوسی و بعد هم بروند. قرار نبود رهبری برایشان سخنرانی کنند. همه‌ی برادران لباس نظامی تنشان بود: لباسی شبیه لباس رزمندگان جنگ ایران و عراق. آنها از نماز خواندن پشت سر حضرت آقا فوق العاده تحت تأثیر قرار گرفته بودند و گریه می‌کردند. صحنه‌ی عجیب و تأثیرگذاری بود.

نماز که تمام شد حضرت آقا فرمودند: به‌شان بگویید بنشینند من باهاشان صحبت کنم. در حالی که بنا نبود صحبتی در میان باشد. گفتند: شما برایشان ترجمه کن. حضرت آقا شروع کردند به صحبت. از جمله‌ چیزهایی که گفتند این بود که: فرزندانم، شما در آستانه‌ی یک پیروزی بسیار عظیم هستید و پیروزی‌تان هم خیلی نزدیک است. یعنی در جلسه‌ی صبح با سیاسیون موضوع را نبستند، چون برادران نظر دیگری داشتند و ایشان فرمودند بالاخره هر دو احتمال وجود دارد. اما در جلسه با نظامیان گفتند: پیروزی شما خیلی خیلی نزدیک و نزدیک‌تر از آن چیزی است که برخی تصور می‌کنند. بعد به من نگاه کردند و لبخند زدند.

من هیچ وقت این تصویر را فراموش نمی‌کنم: ایشان با دست چپشان اشاره کردند و گفتند: همه‌ی شماها این پیروزی را با چشم خودتان می‌بینید. در حالی که آن 50 نفر فرماندهان خطوط مقدم بودند. وقتی من داشتم این جمله را برای برادران ترجمه می‌کردم، صادقانه بگویم، کمی نگران شدم. چون این برادران لبنانی روی همه‌ی کلمات دقت خاصی داشتند. من گفتم حضرت آقا می‌گویند همه‌ی شماها این پیروزی را با چشم خودتان می‌بیند. در حالی که این‌ها رزمندگان خطوط مقدم بودند! اگر فردا کسی از آن‌ها شهید می‌شد باقی افراد می‌گفتند پس حرف حضرت آقا چه شد که گفتند همه‌تان پیروزی را می‌بینید؟ این‌ها که شهید شدند و پیروزی را ندیدند. عجیب این‌جاست که همه‌ی آن 50 برادر فرمانده که مسئولان عملیات‌های مقاومت بودند، 6 یا 7 ماه بعد از آن دیدار، در حالی که در جنوب لبنان هر روز عملیاتی صورت می‌گرفت و این برادران در دل عملیات‌ها بودند، وقتی 25 مه سال 2000 پیروزی حاصل شد، همه آن را با چشم خودشان دیدند. هیچ کدامشان پیش از دیدن پیروزی شهید نشدند. مدتی بعد بعضیشان شهید شدند، اما تا موقع پیروزی نه: همه‌شان پیروزی را با چشم خودشان دیدند. حاج قاسم هم طبیعتا در این دیدار حضور داشت و کسی بود که کل این سفر و دیدار را ترتیب داده بود.

همچنین خوب است اضافه کنم زمانی که حضرت آقا گفتند اسرائیلی‌ها بدون قید و شرط در زمان بسیار نزدیکی خارج خواهند شد و این یک پیروزی بزرگ برای شما خواهد بود، همه‌ی تحلیل‌گران لبنانی، سوری، فلسطینی و… و سیاستمداران و متخصصان منطقه جور دیگری تحلیل می‌کردند. تحلیل رایج این بود که اسرائیل بدون اخذ تعهد و پیمان و توافق‌نامه خارج نخواهد شد و اگر چیزی ندهید، تا اطلاع ثانوی اشغال‌گر خواهند ماند. اما حضرت آقا در این زمینه روشن و قطعی صحبت کردند.

** نقش سردار سلیمانی در جنگ 33 روزه

محمدرضا شعبانی: فاصله‌ی بین عقب‌نشینی اسرائیل که سال 2000 اتفاق افتاد و جنگ 33 روزه‌ی سال 2006 تقریبا 6 سال است و می‌بینیم حزب الله در جنگ 2006 بسیار از لحاظ موشکی و… توانمند شده. نقش حاج قاسم در این بخش چه بود؟

سید حسن نصرالله: واقعیت این است که می‌توانیم بگوییم بیش‌ترین تأثیر حاج قاسم روی مقاومت لبنان در همین سال‌ها رخ داد، چون در دو سال اول در شرایطی بود که می‌خواست عرصه و میدان را بهتر بشناسد و با افراد آشنا بشود. مثل کسی که وارد یک عرصه‌ی تازه شده و نیازمند فهم این محیط و شناخت جزئیات آن است. پس از سال 2000 ایده‌ی ما و حاج قاسم این بود که ما در یک دوران تازه هستیم و اگر میان ما و اسرائیل جنگی صورت بگیرد با شرایط قبل از سال 2000 متفاوت خواهد بود. الآن آن‌ها داخل سرزمین ما نیستند؛ داخل فلسطین اشغالی هستند که خودشان آن را سرزمین خودشان می‌دانند و بهش می‌گویند اسرائیل. باقی‌مانده‌ی مناطق اشغالی لبنان هم که بسیار کوچک است: یعنی همان مزارع شِبعا و تپه‌های کَفَرشوبا. پس نبرد آینده با اسرائیل دیگر فقط جنگ فرسایشی نخواهد بود بلکه نیازمند شیوه‌ی تازه‌ای از مقابله است. این از تفاوت اول.

ثانیا: برای حاج قاسم و برادران ما روشن بود که اسرائیلی‌ها به خاطر این شکست هم که شده، برای انتقام به لبنان برخواهند گشت. چون این یک شکست تاریخی بود و نگاه ملت فلسطین و ملت‌های عرب و جهان اسلام را به اسرائیل، رژیم اسرائیل و آینده‌ی اسرائیل در منطقه تغییر داده بود. این بی‌سابقه بود که دشمن اسرائیلی از سرزمینی که آن را به زور اشغال کرده، بدون قید و شرط و توافق‌نامه و تعهدنامه‌های امنیتی و فقط با زور آتش خارج بشود. در نتیجه اسرائیل اجازه‌ی این تغییر استراتژیک فکری، فرهنگی، نظامی، میدانی و سیاسی را نخواهد داد و از همین رو برای انتقام گرفتن از لبنان بر خواهد گشت و علیه لبنان جنگ به راه خواهد انداخت تا بگوید مقاومتی که ما را در سال 2000 شکست داد نابود کردم و کارش را ساختم و هزینه‌ی هنگفتی پرداخت کرد.

** ماجرای دست یابی حزب الله لبنان به توانایی موشکی و نقش سردار در آماده سازی مقدمات جنگ با اشغالگران

پس وظیفه داشتیم برای روزی که قرار بود فرا برسد آماده شویم. قاعدتا هم نمی‌دانستیم این حملۀ اسرائیل سال 2001 صورت می‌گیرد یا 2002 یا 2003 یا 2004 یا 2005؟ نمی‌دانستیم. هر سال احتمال می‌دادیم این اتفاق بیافتد. تا این‌که در سال 2006 بالاخره اتفاق افتاد. خدای متعال به ما 6 سال فرصت داد تا خودمان را برای این جنگ آماده کنیم. شاید بعضی‌ها خیال می‌کردند اسرائیل دیگر از لبنان خارج شده و کار تمام شده و مقاومت باید برود بخوابد یا برود مرخصی. اما حاج قاسم و حاج عماد و برادران از روز بعد از آزادسازی سال 2000 اصرار داشتند برای جنگ احتمالی آینده آماده شویم. تأثیر اصلی حاج قاسم این‌جا بود و افق‌های تازه‌ای را به روی حزب الله باز کرد.

مثلا ما یک توان موشکی واقعی پیدا کردیم. چیزی را که من الآن می‌گویم دشمن می‌داند و به همین خاطر به زبان می‌آورم. یعنی رازی را برملا نمی‌کنم. یک توان موشکی واقعی پیدا شد چون در مواجهه‌ی نظامی بعدی ما نیازمند نوع تازه‌ای از نبرد و سلاح بودیم. اما تأسیس یک نیروی موشکی در مقاومت لبنان کار ساده‌ای نبود. نیازمند توان بشری، سطح علمی و همچنین آوردن موشک‌ها از جایی بسیار دور به لبنان بود (خنده). در لبنان هم نیاز بود که ما آن‌ها را نصب کنیم و از دشمن و حتی دوست پنهان نگه داریم تا بتوانیم در زمان جنگ از آن‌ها بهره‌مند بشویم.

تأسیس نیروی موشکی مقاومت لبنان کار بسیار پیچیده‌ای بود. نیازمند خلاقیت، اندیشه، دقت و آرامش بود. و این‌ها همه چیزهایی بود که به واسطه‌ی شخصیت حاج قاسم سلیمانی و حاج عماد مغنیه و برادرانشان ممکن شد.

همچنین تأسیس نیروی پهپادی. این را هم قبلا نداشتیم. این هم در نبرد با دشمن یک نیروی تأثیرگذار است. یا افزودن سلاح‌های تازه‌ای مثل موشک‌های زمین به دریا؛ همان موشک‌هایی که ما به کار گرفتیم و موجب نابودی ناوچه‌ی اسرائیلی معروف به ساعر 5 مقابل سواحل بیروت و آن حادثه‌ی معروف شد.

وقتی حوادث سال 2006 رخ داد، آمادگی حزب الله برای ورود به این جنگ بسیار بالا بود. این آمادگی و دستاوردها و پیروزی‌های این جنگ پس از توفیقات و یاری خداوند سبحان، به استفاده از اسباب و عللی بر می‌گردد که مهم‌ترینشان این سطح از آمادگی بود. می‌توانیم بگوییم برادر حاج قاسم در میان مسئولان مستقیم، بالاترین نقش را در تأمین این سطح بالای آمادگی داشت. قاعدتا یکی از شاخصه‌های مقاومت لبنان این است که از تأیید کامل، کرم، محبت و عنایت حضرت امام خامنه‌ای(دام ظله الشریف) برخوردار است.

** حاج قاسم در قلب میدان/ رازی از حاج قاسم که سیدحسن نصرالله برای اولین بار فاش کرد

محمدرضا شعبانی: می‌خواهیم وارد جنگ 33 روزه بشویم. هم نقش حاج قاسم را بدانیم و هم از خاطراتی بشنویم که از نزدیک با هم داشتید. چون می‌دانیم که ضاحیه در آن ایام شرایط بسیار سختی داشت. برخی خاطرات را خود حاج قاسم تعریف کرده‌اند که چگونه پشت موتور با شهید حاج عماد این طرف و آن طرف می‌رفتند و تلاش می‌کردند جاهای مختلف را پیدا کنند. دوست داریم هم خاطره‌تان را از حاج قاسم بفرمایید و هم از نقش حاج قاسم صحبت کنید.

سید حسن نصرالله: اولا اصل آمدن حاج قاسم به لبنان در آغاز جنگ به‌خودی‌خود بسیار مهم بود. او مجبور نبود این کار را انجام دهد. می‌توانست در تهران بماند و جنگ را از تهران دنبال کند یا می‌توانست به دمشق بیاید و جنگ را از دمشق در نزدیکی ما دنبال کند. دمشق آن روزها از هرگونه تجاوز اسرائیل برکنار بود. اما حاج قاسم آمد و پافشاری کرد که بیاید پیش ما.

روز اولی که ایشان رسید جلسه گذاشتیم. طبیعتا ایشان روز اول جنگ نرسید. جنگ آغاز شد و ایشان به دمشق آمد و یکی از روزهای آغازین جنگ رسید این‌جا. بعد از جلسه، چند روز دیگر هم این‌جا ماند و با وجود این‌که در شرایط خطرناکی خودش را رسانده بود، به تهران برگشت تا اطلاعات را به حضرت آقا (حفظه الله) و مسئولان برساند و بعد دوباره پیش ما بازگشت. باز هم می‌گویم: می‌توانست این بار دیگر در تهران یا دمشق بماند، اما دوباره پافشاری کرد که بیاید این‌جا. دوباره آمد و این‌بار با پیامی شفاهی از حضرت آقا (حفظه الله) که حاج قاسم با خط خودش عینا آن را نوشته بود و تا پایان جنگ و روز آخر پیش ما ماند. وقتی آتش‌بس اعلام شد حاج قاسم با من صحبت کرد و گفت من الآن مطمئن هستم که جنگ تمام شده و به تهران برگشت. گفت من به تهران برمی‌گردم تا باقی موضوعاتی را که به آن‌ها نیاز دارید پی‌گیری کنم.

پس همه‌ی این مدت در کنار ما و در بین ما بود. این موضوع هم تا همین چند وقت پیش فاش نشده بود و از آن چیزهایی بود که سری مانده بود و رسانه‌ای نمی‌شد. تنها چند ماه قبل از شهادت حاجی فاش شد.

در برهه‌ای که ایشان کنار ما بود این حضور اولا: به ما روحیه می‌داد و از ما به لحاظ معنوی و روانی پشتیبانی می‌کرد چون ما به‌شدت زیر فشار بودیم. جنگ بسیار وحشتناکی بود. تعداد زیادی از مردم از محل زندگی‌شان کوچانده شده بودند. خانه‌ها، مغازه‌ها، بازارها و مدارس بسیاری در روزهای اول ویران شدند. همه‌ی شرایط به اصطلاح بین المللی علیه مقاومت بود. در آن دوره در بیانیه‌ی روز اول، علاوه بر امریکا و اروپا، روسیه و چین هم مشارکت کردند و نسبت به مقاومت موضع منفی گرفتند. اغلب موضع‌گیری‌های رسمی عربی هم فوق العاده منفی بود. حتی داخل لبنان هم شکاف سیاسی وجود داشت. در نتیجه مقاومت در یک فشار شدید روانی قرار داشت. حضور حاجی میان برادران در درجۀ اول روحیه‌بخش و یک پشتیبان معنوی و روانی بود.

** حاج قاسم و حاج عماد در طول جنگ در یک مکان و باهم بودند

وقتی جلسه می‌گذاشتیم و می‌گفتیم چه کنیم، یا مشورت می‌کردیم، یا تصمیم می‌گرفتیم و می‌گفتیم فلان کار را بکنیم یا فلان اقدام را عقب بیاندازیم و اینها، حضور حاج قاسم برای ما یک کمک فکری بود. مثلا در لحظه‌ای از جنگ نزدیک بود به مرحله‌ی موشک‌باران تل‌آویو برسیم، اما بعد از یک بحث مفصل و آرام این کار را نکردیم و به‌جاش معادله‌ای وضع کردیم که به دشمن گفتیم: اگر بیروت را بزنید ما هم تل‌آویو را می‌زنیم. دشمن هم واقعا در میانه‌ی جنگ به این معادله تن داد و جرأت نکرد بیروت را بزند. پس ما مدام جلسه می‌گذاشتیم و فکر و تأمل می‌کردیم. قاعدتا اغلب بحث‌ها احتمالا میان حاج قاسم و حاج عماد یا حاج قاسم و حاج عماد و برادران دیگر صورت می‌گرفت و بعد نتیجه را می‌آوردند پیش من.

روزهای اول جنگ ما با هم بودیم، اما بعد یکی از اقداماتمان این بود که خودمان را پراکنده کنیم چون می‌ترسیدیم محل حضور جمعمان بمباران شود و همه با هم کشته بشویم. درست است که همه عاشق شهادت بودیم، اما مسئولیت شرعی چیز دیگری بود و در نتیجه خودمان را چند جا تقسیم کردیم. اما حاج قاسم و حاج عماد در طول جنگ در یک مکان و باهم بودند. گاهی به جایی که من و برادران دیگر آن‌جا بودیم می‌آمدند و با هم بحث و گفت‌وگو می‌کردیم. طبعا فضای کلی حاکم بر دیدارها و جلسات ما آرامش بود و فکر می‌کنم وجود حاجی هم به شکل‌گیری این فضا کمک می‌کرد.

** فضایی که حاج قاسم در طول جنگ ساخته بود

یعنی برادران در فضایی سرشار از اطمینان و متانت و آرامش و راحتی می‌نشستند و خوب فکر می‌کردند و حاجی در تمام این بحث‌ها، فکرکردن‌ها و برنامه‌ریزی‌ها مشارکت می‌کرد. ولی باز برای توضیح بیش‌تر: حاجی هر وقت ایده‌ای داشت آن را به کسی تحمیل نمی‌کرد. همیشه وقتی ایده‌ای داشت با بچه‌ها در میان می‌گذاشت و با آن‌ها بحث می‌کرد. اگر می‌پذیرفتند عملی می‌کردند و اگر نه، بهشان فشار نمی‌آورد و تحمیل نمی‌کرد. بر‌گردیم به موضوع قبل که این مکتب حاج قاسم بود. این یک مکتب است. یعنی او در جایگاه کسی بود که به دیگران کمک می‌کرد، نه کسی که افکاری که دیگران قبول ندارند یا کارهایی که طاقتش را ندارند یا چون اهل آن منطقه هستند نفعی در آن نمی‌بینند، بهشان تحمیل می‌کند. و این اصلا ناراحتش نمی‌کرد که ایده‌ای را مطرح کند و برادران قبولش نکنند. گاهی هم آن‌ها ایده‌‌هایی مطرح می‌کردند و او موافق نبود، اما می‌گفت شما هرطور مناسب می‌بینید عمل کنید و به خدا توکل کنید، چون مسئولیت کار با شماست. وظیفه‌ی من این است که به شما کمک کنم اما مسئول شما نیستم. این از روزهایی که با هم گذراندیم. اوقات خوشی بود که با هم خوشحال بودیم. گاهی هم که حوادث دردناکی روی می‌داد دردمند می‌شدیم و حاج قاسم هم درست مثل حاج عماد و برادران دیگر گریه می‌کرد.

** حادثه ای که حاج قاسم را به شدت تحت تاثیر گذاشت

یک حادثه‌ی واقعا تأثیرگذار که حاج قاسم را خیلی متأثر کرد چیزی است که در لبنان به «نامه‌ی رزمندگان» معروف است. ماجرا این بود که برادران مقاومت نامه‌ای برای من نوشتند و در رسانه‌ها منتشر شد: نامۀ مقتدرانه‌ای هم بود. گفته بودند ما حاضر و آماده‌ایم و... به نبرد ادامه خواهیم داد و... بیان خیلی زیبایی هم داشت.

وقتی این نامه در رسانه‌ها خوانده شد خیلی از مردم گریه ‌کردند. حاج قاسم هم نشسته بود و وقتی از تلویزیون به نامه گوش می‌داد گریه می‌کرد. تلویزیون هم مدام نامه را تکرار می‌کرد: رویش موسیقی و سرود و… می‌گذاشتند و... بعدش من یک سخنرانی تلویزیونی داشتم که در آن به نامه‌ی رزمندگان جواب دادم. طبعا من هم در حال پاسخ دادن به نامه متأثر بودم، ولی در جایی که حاج قاسم و حاج عماد داشتند از آن‌جا به جواب گوش می‌دادند هر دو گریه می‌کردند. این یگانگی احساسشان را نشان می‌داد: یک جا خوشحالی، یک جا گریه، یک جا اندوه، یک جا دردمندی. او در تمام این‌ها با ما همراه بود. یعنی اگر بخواهم مطابقت بدهم می‌گویم در طول آن 33 روز حاج قاسم با شادی ما شاد بود، با اندوهمان اندوهگین، دردمان را حس می‌کرد، یکی از ما بود، نگرانمان بود و برادر بزرگی بود. در پیشگاه خدا شهادت می‌دهم او در طول آن مقطع زمانی، هرکاری که توانست، چه شخصا، چه به عنوان مسئول نیروی قدس، و چه از طریق روابطی که با مسئولان جمهوری اسلامی ایران داشت انجام داد.

** ماجرای نجات حاج قاسم و عماد از بمباران کور اسرائیلی‌ها

محمدرضا شعبانی: نگرانش نبودید که شهید بشود؟

سید حسن نصرالله: چرا، من نگران او و همه‌ی برادران دیگر بودم. این طبیعی است. چون مسأله فقط عنایت خداوند متعال بود. زیرا اسرائیلی‌ها گاهی بسیاری از ساختمان‌ها را به صورت تصادفی و کور، و نه بر اساس اطلاعات، بمباران می‌کردند. ما اطلاعات زیادی را از اسرائیلی‌ها پنهان کرده بودیم. من قاطعانه می‌گویم اسرائیلی‌ها در طول جنگ نه توانستند بفهمند من کجا هستم، نه حاج قاسم، نه حاج عماد و نه اتاق‌های عملیات مرکزی. هیچ‌کدام را نفهمیدند. برای همین نتوانستند هیچ جایی را که این اشخاص در آن حاضر بودند یا اتاق عملیات را بمباران کنند.

ولی چیزی که ما از آن می‌ترسیدیم بمباران کور بود. گاهی یک مجموعه ساختمان را بمباران می‌کردند: ده یا بیست ساختمان را. آن هم یک‌باره و به صورت پشت سرهم و منظم. این احتمال بود که در این بمباران‌های کور، حاج قاسم یا هرکدام از برادران دیگر ما که این مسئولیت را پذیرفته بودند شهید شوند. این نگرانی همیشه وجود داشت. تا آخر جنگ. آن‌چه او و همه‌ی ما را نگه داشت و می‌دارد خداوند سبحان است.

** واکنش رهبر انقلاب به گرفتن دو اسیر اسرائیلی توسط حزب الله لبنان

محمدرضا شعبانی: شما فرمودید که در اثنای جنگ 33 روزه حاج قاسم چند بار رفتند به ایران و برگشتند، در این رفت و برگشت‌ها پیغامی از طرف حضرت آقا آوردند؟

سید حسن نصرالله: وقتی از سفرش به ایران برگشت، نامه‌ای با خود داشت که با خط خودش نوشته بود. گفت حضرت آقا(حفظه الله) همه‌ی مسئولان جمهوری اسلامی را در شهر مشهد جمع کردند و درباره‌ی جنگ و این‌که جمهوری اسلامی چه کاری می‌تواند برای لبنان و مقاومت اسلامی لبنان انجام دهد صحبت و درباره‌ی این مسائل گفت‌وگو کردند. بعد از حاج قاسم خواسته بودند این چیزهایی را که می‌گویم بنویس و وقتی به لبنان رفتی و فلانی را دیدی، او را از محتوای این نوشته آگاه کن. او آزاد

درج خبر در 4 سال پیش
متن خبر از سایت منبع

خبرهای دیگر

نماینده مجلس: عجله در برجام، دست کشور را خالی کرد > 3 سال پیش

شورای همکاری خلیج فارس: ما هم بازی! > 3 سال پیش

توضیح وزارت خارجه ایران درباره افتتاح سد کمال خان در افغانستان > 3 سال پیش

اتمام فرصت خروج پلاکهای غیربومی از شهرهای نارنجی و قرمز+ اسامی > 3 سال پیش

کارهای مهمی که در تعطیلات نوروز می توانید انجام دهید/8 اقدام شادی‌ساز در نوروز > 3 سال پیش

چه کسانی برای رفاقت مناسبت هستند؟ > 3 سال پیش

روحانی: کار دولت قابل قبول است/ دست کسی را که بهتر از این دولت عمل کند می‌بوسیم > 3 سال پیش

آغاز ثبت نام داوطلبان دریافت واکسن «فخرا» > 3 سال پیش

13 شهر کشور از چهارشنبه 4 فروردین قرمز و نارنجی می‌شوند > 3 سال پیش

افزایش شمار شهرهای قرمز کرونایی در خوزستان/9 شهر قرمز > 3 سال پیش

تگ ها

درباره فاش کرد رازی , «حاج فاش درباره نصرالله , کرد فاش «حاج رازی , کرد بار نصرالله «حاج , سیدحسن فاش رازی قاسم» , که قاسم» رازی فاش , نصرالله فاش که «حاج

مطالب پیشنهادی

لینک های تبلیغاتی

تیتر خبرها